مردم اینجا چقدر مهربانند ، دیدند کفش ندارم ، برایم پاپوش درست کردند...
اینجا فقط تو را از نوشته هایت “ می بینند... ”
درست دیده ای ، فقط “خوانده” میشوی بی آنکه بشناسند تو را...
سیاهی لبهایم از سیگار نیست...!
سیاه پوش هزار حرفه نگفته است...
قلبم را عصب کشى کردم ، دیگر نه از سردى نگاهى میلرزد و نه از گرمى آغوشى میتپد!
همیشه در حالی که...
یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!
یه عالمه اشک توی چشماته!
یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده...
باید بگی : خب... خدافظ...
موضوعات مرتبط: حرف حساب، ،
برچسبها: